می توانم بگویم حقیقت این است که از این رداهای بلند، از کیکی که میخاهید رویش یک نماد از صلح بگذارید احتمالن و عکسهایی که قرار است در آنها کلاهمان را بیندازیم بالا خوشم نمی آید، پس دلم نمی خواهد در جشن فارغ التحصیلی شرکت کنم!؟ و حتی اگر اینها هم نبود بی هیچ دلیلی همیشه از این جشن مسخره و قسمتی از آن بودن خوشم نمی آمد پس در آن شرکت نمیکنم!؟ نه! همانطور که بعد از کارشناسی نتوانستم به بچه ها چیزی بگویم، آنها تمام این نمادها را دوست دارند، دوست دارند عکسهایشان را نگاه دارندو بعد ها ببینند یک روز چه کرده اند، من از هیچ نگه داشتنی خوشم نمی آید، عمدتا از اینکه بخواهم یک عالمه خاطره ی خوب با خودم بکشم و بعدها دل تنگ شوم هم خوشم نمی آید، اما درباره ی این جشن اصلا مشکل خوب بودنش نیست مشکل حجم بالای نمایشی است که آدم را درگیر خودش میکند این اغراق در خوشحالی پایان سال تحصیلی! خب که چه؟ انگار آدم بخواهد به زور حقیقت را بهتر نشان دهد، انگار بخواهد همان گه مرسوم را شکلات پیچ شده به خودش هدیه کند! من هیچ وقت از اغراق لبخندهای جشن فارغ التحصیلی لذت نبردم، همانطور که از بوسیده شدن در ایام نوروز! که هر دو از سر وظیفه است و طلب لحظه! خلاصه این است که یک روز سه سال پیش تصمیم گرفتم یک روز هم که شده تعارف را باخودم و آدمهای دور و برم کنار بگذارم. یک پیام عذر خواهی در گروه "آماده سازی جشن فارغ التحصیلی" نوشتم و از گروه آمدم بیرون، در جشن هم شرکت نکردم و تا یک ماه بعد عکس بچه ها را لایک کردم که کلاه هایشان را پرت میکردند بالا، دیشب هم دوباره به خودم جرات دادم و توی گروه نوشتم نمیتونم بیام جشن فارغ التحصیلی هرچند هنوز پیام بچه ها را باز نکرده ام که چرا!؟ فضولی نیست دلیل پرسیدنش؟ چیزی شده!؟ ناراحتی؟ ونه نیستم فقط گردنه ی پیچ جشن فارغ التحصیلی همان پل صراط باریک تر از مویی است که من با سرعت از رویش میدوم، یکی از همان مقطع هایی که خودم را، نخواستن های خودم را جدی میگیرم بی محاسبه و دو دوتا چاهار تای مبادی آداب بودن و جواب پیامک هایشان  را با دوتا شکلک لبخند و آرزوی خوب برگزار شدن مراسم، و لایک کردن عکس‌هایشان بعد از مراسم تلافی میکنم. اما این یک جا را همیشه به خودم حق میدهم اینکه این جشن را دوست نداشته باشم حتی در عک شش ساله ای که پیش دبستانی را تمام کرده، ردای بلندش را پوشیده با لبخندی که همه ی چیزی است که دارد روبه روی دوربین میخندد و چشمهایش بی که بداند چرا آنقدر غمگین است. 

این رویای مقدس قبیله ی من آیا نیست که سرخ را به خاطر آوردبدون رنگ خون؟

خدا بزرگتر از دردهای ماست رفیق...

بدون اشک گریستن را آموختیم...

جشن ,یک ,فارغ ,نمی ,التحصیلی ,هم ,فارغ التحصیلی ,جشن فارغ ,است که ,خوشم نمی ,یک روز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Cryptotab (free bitcoin) فروشگاه اینترنتی دکوراسیون داخلی چندسو معرفی محصولات آشپزخانه داتیس استیل البرز و اخوان دیزل ژنراتور, الکترو موتور, موتور برق,ویبراتور شرکت صنایع سبز بوتیا تولید کننده محصولات روشناییLED در کرمان ارغنون آگهی رایگان آرشیو فایل های علمی آموزشی زنان ایرانی عروس ایرانی